معنی باغ میوه

فارسی به انگلیسی

باغ‌ میوه‌

Garden, Orchard

تعبیر خواب

باغ میوه

تعبیر خواب باغ میوه 1ـ اگر خواب ببینید که به همراه دوست خود از میان باغهای پرمیوه می گذرید، علامت خاتمه عشقی طولانی است.اگر خواب ببینید که باغهایی که از آن می گذرید پر از درختانی است که میوه هایش رسیده و آماده چیدن است، نشانه پاداش دادن به افراد زیردستی است که با خدمت وفادارانه شان باعث به ثمر رسیدن طرحها و نقشه های مهم گشته اید. 2ـ اگر زنی خواب ببیند از باغ پرمیوه ای عبور می کند، علامت آن است که همسر وفادار او به همراه فرزندانی مطیع خانه و زندگیِ راحتی برای او مهیا خواهند کرد. 3ـ اگر خواب ببینید که در باغِ میوه ای خوکها مشغول خوردن میوه هایی هستنند که بر زمین افتاده است، علامت آن است که ثروتی که از ابتدا به شما تعلق نداشته است از دست خواهید داد. 4ـ اگر خواب ببینید که مشغول چیدن میوه های رسیده اید، علامت آن است که در فراوانی و آسایش خواهید کرد. 5ـ اگر خواب ببینید که باغ میوه ای مورد هجوم باد قرار گرفته است، علامت آن است که به زندگی نکبت بار مبتلا خواهید شد. و شادمانی و پولی اندک خواهید داشت. 6ـ اگر خواب ببینید که به هنگام عبور از باغ میوه، در بوته های خارگیر می کنید، علامت آن است که رقیبی حسود خواهید داشت. 7ـ اگر باغ میوه ای با درختان عریان به خواب ببینید، علامت آن است که فرصتهایی مناسب را برای رسیدن به مقامهای بالا نادیده می گیرید. 8ـ اگر باغ میوه ای را در فصل زمستان ببینید، علامت آن است که به هنگام زندگی در زمان اکنون نسبت به آینده بی اعتنا هستید. 9ـ دیدن باغ میوه طوفان زده در خواب، علامت وظایفی نامساعد است که باید بر دوش بگیرید -


باغ

اصل باغ در خواب شغل مردان بود به قدر همت اگر در باغ سبزه بیند، دلیل که کارش نیکو شود و شغل وی آراسته شود. اگر باغ از سبزه و میوه خالی بیند، دلیل که کار او نیکو گردد. اگر باغ را خرم و آراسته دید کسی او را گفت که این باغ از آن فلانست و او میوه از آن باغ می خورد، دلیل که به قدر آن از خداوند باغ منفعت یابد. اگر در وقت بهار یا تابستان باغی خراب دید، چنانکه در وی هیچ سبزه و درخت ندید، دلیل که پادشاه بر رعیت جور و ستم کند. ا گر بیند که به دست خود باغی نو ساخت و درخت نشاند و میوه برآمد، دلیل که زنی توانگر به زنی خواهد و مال و نعمت و فرزندان حاصل شود. اگر در آن باغ به وقت خود انگور دید، دلیل که مال و منزلت یابد به قدر همت خویش. آورده اند که مردی پیش سلیمان (ع) آمد و گفت: ای پیغمبر خدا، به خواب دیدم باغی آراسته و در وی میوه های بسیار بود و در آن باغ دیدم خوکی بزرگ نشسته بود، مرا گفتند که این باغِ این خوک است. من از آن حال متحیر گردیدم و در باغ خوکان بسیار دیدم که میوه میخوردند و گفتند که این خوکان میوه به فرمان این خوک بزرگ می خورند. سلیمان گفت: این خوک بزرگ پادشاه ظالم و ستمگر است و خوکان دیگر اندیشمندان آن حرام خواره، که مطیع و فرمان بر پادشاه ظالم اند و دین را به دنیا فروشند و از عذاب حق تعالی نترسند. - جابر مغربی

باغ در خواب مردی است بزرگوار با مال و جمال. اگر بیند در وقت بهار یا تابستان باغ خرم گشته بود و در او میوه ها رسته بود و گل و یا ریاحین شکفته و آب روان و او در باغ نشسته، دلیل که مرگ او بر شهادت بود، زیرا جمله صفات بهشت است. اگر در تابستان باغی بیند معروف یا مجهول و میوه های آن شیرین بود و برگهای درختان ریخته بود، دلیل که او را با پادشاه صحبت افتد، در حالی که پادشاه از خدم و حشم بازمانده باشد. اگر بیند باغی در تابستان سبز با میوه و آب رود بیامد و باغ را از اصل برکند و خراب کرد، دلیل که پادشاه آن دیار را بیم هلاک بود یا به سبب سلطانی بزرگ از پادشاه معزول گردد. اگر بیند آتشی بیامد و درختان آن باغ را بسوخت، دلیل که پادشاه را مرگ مفاجات رسد. اگر در خواب بدید در باغ اشتران بودند، دلیل که پادشاه آن ملک بر دشمنان ظفر یابد. اگر در باغ گوسفندان دید، دلیل که از پادشاه مال و نعمت حاصل کند و هیبت عظیم پادشاه را است. اگر در آن باغ پرندگان بیند، دلیل که لشگر پادشاه بر عهد و وفا باشند اما بر ایشان اعتماد نبود. اگر بیند از آن باغ میوه جمع می کرد و به خانه می برد، دلیل که به قدر آن وی را منفعت رسد. اگر بیند که در باغ هیمه جمع می کرد، دلیل منفعت بود از پادشاه لیکن به سختی و رنج بیابد. - اب‍راه‍ی‍م‌ ب‍ن‌ ع‍ب‍دال‍ل‍ه‌ ک‍رم‍ان‍ی

دیدن باغ به خواب زن بود. اگر بیند باغ را آب می داد، دلیل که با زن خویش مجامعت کند. اگر بیند که باغ را آب می داد و تر نمی شد، که زن او از شوهر مجامعت کند. اگر بیند در خواب گل و ریحان می کشت، دلیل که فرزند صالح بیاورد. اگر بیند در باغ شفتالو می کشت، دلیل که او را فرزندی اید که زود علم و ادب بیاموزد. اگر بیند در باغ او ریحان رسته بود و بالا کشیده و بوی او به دماغ می رسید، دلیل که او را فرزندی بود دلیر و دانا و خردمند و بوی ریحان، دلیل بر هر فرزند نماید. اگر باغ خود را سبز و ابادان و کوشک بیند و از میوه درختان می خورد و از انواع میوه ها داشت و با زن خود در تماشا بود، دلیل ک ایشان از اهل بیت باشند. اگربیند در باغ ابادان بود و از میوه درختان می خورد، دلیل است زنی توانگر بخواهد و از او مال و نعمت یابد. اگر بیند که در فصل خزان در باغی مجهول شد و از درختان برگ ها می ریخت، دلیل که غم و اندوه به وی رسد. اگر بیند در باغ کوشک ها بود و سبزه ها و درختان و زنی صاحب جمال او را بخواند، دلیل است بهشت و حورالعین در آخرت بیابد و دلیل که درجه شهیدان حاصل نماید. اگر بیند باغی داشت یا کسی بدو داد میوه آن باغ می خورد، دلیل است زنی مالدار بخواهد و مال او را بخورد. اگر بیند در باغ است و میوه ها از درخت بلند بر وی همی افتاد، دلیل است با مردی شریف او را خصومت افتد و بر غالب گردد. اگر بیند در باغ بر سر درخت خفته است، دلیل که نسل و فرزندان او زیاد شود. - حضرت دانیال

حل جدول

باغ میوه

بوستان

واژه پیشنهادی

باغ میوه

بُستان

فارسی به آلمانی

باغ میوه

Achse [noun], Balken [noun], Dorn [noun], Holm [noun], Spindel [noun], Welle [noun]

لغت نامه دهخدا

میوه

میوه. [می وَ / وِ] (اِ) بار و ثمر و هر محصولی از نباتات که از عقب گل و شکوفه برآمده و حاوی تخم می باشد. (ناظم الاطباء). ثمره. ثَمار. بار. بر. حاصل. قطف. با دادن و خوردن و چیدن صرف شود. (یادداشت مؤلف). به کسر و فتح اول هر دو آمده. (غیاث). صاحب آنندراج گوید: بر هر میوه از خربزه و هندوانه و انارو انجیر و لیمو و نارنج اطلاق شود و خانه رس و نیم رس و گلوسوز و از شاخ کنده از صفات اوست و با لفظ افشاندن و خوردن و گزیدن. مستعمل. (از آنندراج). فاکه. (دهار). فکهه. (منتهی الارب) (دهار) (یادداشت مؤلف) (ترجمان القرآن). ثمره. ثمر. (منتهی الارب) (دهار) ترجمان القرآن) (یادداشت مؤلف) (نصاب الصبیان):
پر از میوه کن خانه را تا به در
پر از دانه کن خنبه را تا به سر.
ابوشکور بلخی.
همان میوه ٔ تلخت آرد پدید
از او چرب و شیرین نخواهی مزید.
فردوسی.
از آن پیش کاین کارها شد بسیج
نبد خوردنیها جز از میوه هیچ.
فردوسی.
بدیشان چنین گفت کاین سبزجای
پر ازمیوه و مردم و چارپای...
فردوسی.
توان دانست که میوه بر هرچه جمله آید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 393).
تن ما چو میوه ست و او میوه دار
بچینند یک روز میوه ز دار.
اسدی.
میوه ٔ او را نه هیچ بوی و نه رنگ است
جامه ٔ او را نه هیچ پود و نه تار است.
ناصرخسرو.
هر آن میوه که نبود طعم و بویش
نباشد باغبان در جستجویش.
ناصرخسرو.
هزاران میوه رنگارنگ و لونالون و گوناگون
نگویی تا نهان او را که در شاخ شجر دارد.
ناصرخسرو.
میوه در خواب روزی است از شاه
لیک نه اندر زمان کاندرگاه.
سنائی.
میوه ٔ شاخ فریبرز فلک
هم به باغ ملک آبا دیده ام.
خاقانی.
میوه ٔ دولت منوچهر است
اخستان افسر کیان ملوک.
خاقانی.
در بوستان عهد شنیدم که میوه هاست
جستم به چند سال و گیایی نیافتم.
خاقانی.
چو کردی درخت از پی میوه پست
جز آن میوه دیگر نیاید به دست.
امیرخسرو دهلوی.
همی میوه ز میوه رنگ گیرد
ز خوبان خوبرو خوبی پذیرد.
جامی.
ز میخوش گزکها در این انجمن
نمایان شده میوه زار چمن.
ملاطغرا (از آنندراج).
- میوه ٔ جان، کنایه از فرزند است.
- میوه ٔ دل، فرزند. (ناظم الاطباء). فرزند را گویند. (انجمن آرا) (آنندراج). کنایه از فرزند دلبند باشد. (برهان):
کو آن شکوفه ٔ طرب و میوه ٔ دلم
اکنون که پر طلسم شکوفه ست میوه دار.
خاقانی.
قرهالعین من آن میوه ٔ دل یادش باد
که چه آسان بشد و کار مرا مشکل کرد.
حافظ.
- || معشوق را گویند. (انجمن آرا) (آنندراج).
- || شعر و سخن. (ناظم الاطباء). به معنی شعر و سخن نیز آمده. (انجمن آرا) (آنندراج). شعر و سخن را نیز گویند. (برهان):
ای میوه ٔ دل من، لابل دل
ای آرزوی جانم، لابل جان.
فرخی (از انجمن آرا).
- میوه ٔ عمر، کنایه از فرزند:
دریغ میوه ٔعمرم رشید کز سرپای
به بیست سال برآمد به یک نفس بگذشت.
خاقانی.
- امثال:
میوه از درخت بید نباید جست. (امثال و حکم دهخدا).
|| اهالی تبرستان بخصوصه امرود را میوه گویند. (انجمن آرا) (آنندراج). || نقل. نقل شراب. (زمخشری). مزه ٔ شراب. || حاصل. نتیجه. بهر. بهره. (یادداشت لغت نامه).


باغ

باغ. (اِ) بستان. روضه. مشترک است در عربی و فارسی و جمع آن در عربی بیغان است. (غیاث اللغات) (مهذب الاسماء). گلستان. صاحب آنندراج گوید: از مولوی حبیب اﷲخان شنیده شد که باغ لغت عربی است و بیغان جمع آن... در عرف هندیان به کاف فارسی خوانند و این از توافق لسانین بود - انتهی. محوطه ای که نوعاً محصور است و در آن گل و ریاحین و اشجار مثمر و سبزی آلات و جز آنها غرس و زراعت میکنند. (ناظم الاطباء). آبسالان. (برهان). بوستان. ج، باغات و این جمع تراشیده ٔ فارسی زبانان متعرب است. (از آنندراج). در پهلوی: باغ «مناس 269» سغدی: باغ، گیلکی: باک. فریزندی: باک، نطنزی: باگ. سرخه ای و شهمیرزادی: باک. (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین). حدیقه. (انجمن آرای ناصری) (برهان). جایی که در اودرختان میوه دار و گل آور باشد. (هفت قلزم). عُلجوم، باغ بسیاردرخت. (منتهی الارب). مَغلوبَه، باغ بهم نزدیک و درهم و پیچیده درخت. (منتهی الارب):
ببگماز بنشست بمیان باغ
بخورد و بیاران او شد نفاغ.
ابوشکور.
کجا باغ بینی همه راغ بود
کجا راغ بینی همه باغ بود.
ابوشکور.
آمدآن نوبهار توبه شکن
پرنیان گشت باغ و برزن و کوی.
رودکی.
شاه دیگر روز باغ آراست خوب
تختها بنهاد و برگسترد بوب.
رودکی.
شکوفه همچو شکاف است و میغ دیباباف
مه و خور است همانا بباغ در صراف.
ابوالمؤید.
فخن باغ بین ز ابر و ز نم
گشته چون عارض بتان خرم.
دقیقی.
سروتن بشستی نهفته بباغ
پرستنده با او نبردی چراغ.
فردوسی.
سوی میوه و باغ بودیش [خسروپرویز] روی
بدان تا بیابد زهر میوه بوی.
فردوسی.
چو اندر بره خور نهادی چراغ
پسش دشت بودی و در پیش باغ.
فردوسی.
دگر شارسان برکه ٔ اردشیر
پراز باغ و پر گلشن و آبگیر.
فردوسی.
خداوندا یکی بنگر بباغ و راغ و دشت اندر
که گشته از خوشی و نیکویی و پاکی و خوبی.
منوچهری.
هر کجا باغی بود آنجا بود آواز مرغ
هر کجا مرغی بود آنجا بود تیرسفین.
منوچهری.
باغ همچون تخت بزازان پر از دیبا شود
باد همچون طبل عطاران پر از عنبر شود.
عنصری.
بر دست راست این باغ حوضی است بزرگ. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 116). چون از سرای عدنانی بگذشته آید باغی است بزرگ. (تاریخ بیهقی). خواجه گفت: بایستی این باغ دیده شدی. (تاریخ بیهقی ص 346).
سوی باغ گل باید اکنون شدن
چه بینیم از بام و از پنجره.
ابونصر (از فرهنگ اسدی نخجوانی).
بود جغد خرم به ویرانه زشت
چو بلبل بخوش باغ اردی بهشت.
اسدی.
شهری نه یکی باغ پر از میوه، پر از گل
دیوار مزین همه و خاک مشجر.
ناصرخسرو.
گرنه چو یوسف شده ست گل چو زلیخا
باغ چرا بازشد دوازده ساله.
ناصرخسرو.
تین و زیتون ببین در این باغ
وان شهر امین و طور سینین.
ناصرخسرو.
ای باغ جان کزان لب به نوبری ندارم
یاد لبت خورم می سر دیگری ندارم.
خاقانی.
گویی از باغ جان رسدخبرت
بویی ای مه نمیرسد چه رسد.
خاقانی.
برسد میوه بست در باغت
که بهیچ آفتاب می نرسد.
خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 783).
عروس باغ مگر جلوه میکند امروز
که باد غالیه سای است و ابرلؤلؤ بار.
ظهیر فاریابی.
چه خوش باغیست باغ زندگانی
گر ایمن باشد از باد خزانی.
نظامی.
باغ سبز عشق کو بی منتهاست
جز غم و شادی درو بس میوه هاست.
مولوی.
سروی چو تو می باید تا باغ بیاراید
ور در همه باغستان سروی نبود شاید.
سعدی.
ابنای روزگار به صحرا روند و باغ
صحرا و باغ زنده دلان کوی دلبرست.
سعدی.
بلبل بیدل تو عمر خواه که آخر
باغ شود سبز و سرخ گل بدرآید.
حافظ.
باغ بلبل را قفس باشد چو بندد بارگل.
کاتبی ترشیزی.
ز آب و رنگ گل باغ عارضت گلچین
گمان بری که مگر بسته در نگار انگشت.
محمد قلی سلیم (از شعوری).
در باغ طبیعت نفشردیم قدم را
چیدیم و گذشتیم گل شادی و غم را.
عرفی.
چندانکه بهار است و خزان است در این باغ
چشم دل شبنم نگرانست در این باغ.
صائب.
گشته دستم شاخ گل از بسکه دارد داغها
یادگار باغ نومیدیست بر سر میزنم.
میرزا فصیح (از شعوری).
|| کنایه از چهره ٔ محبوب. (ناظم الاطباء). || (ص) دلگشای. دلفریب. آراسته. (آنندراج). || (اِ) ظاهراً فردوسی در بیت ذیل باغ را بمعنای محوطه ای وسیع نظیر میدانهای ورزشی آورده است:
بباغ اندر آوردگاهی گرفت
چپ و راست هر گونه راهی گرفت
همی هر زمان اسب برگاشتی
وز ابر سیه نعره بگذاشتی.
فردوسی.
|| کنایه از بهشت. (هفت قلزم). || بهشت اصلی که خداوند تبارک و تعالی برای آدم قبل از سقوطش ترتیب داد. (فرهنگ قاموس مقدس).
ترکیب ها:
- باغ ابراهیم، در بیت ذیل شاید کنایه از گلستانی باشد که از آتش نمرود بر ابراهیم پیدا آمد:
مشعل یونس و چراغ کلیم
بزم عیسی و باغ ابراهیم.
نظامی.
- باغ باغ، کنایه از بسیار شکفته و خرم. (آنندراج):
چمن را تا نسیمت در دماغ است
ز شادی غنچه را دل باغ باغ است.
خیالی خجندی (از آنندراج).
هوس از ریاحین معطر دماغ
ز بوی چمن آرزو باغ باغ.
(اکبرنامه، از آنندراج).
- باغ بالا و آسیای پائین داشتن، کنایه از ثروتمند بودن.
- باغ بدیع، کنایه از بهشت. اشاره ٔ به بهشت. (ناظم الاطباء). کنایه از جنت المأوی. (هفت قلزم).
- باغ پر ستاره، پر از گلهای شکفته. (ناظم الاطباء).
- باغ در باغ، باغی بدنبال باغ دیگر:
باغ در باغ گرد بر گردش
خلد موسی و روضه شاگردش.
نظامی (هفت پیکر ص 114).
- باغ دیدن، گردش کردن در باغ. تفرج در گلستان:
باغ دیدن غذای روح بود.
سنائی.
- باغ رفیع، بهشت.
- باغ رنگین، گیتی و جهان. (ناظم الاطباء).
- باغ سخا، گیتی و جهان و روزگار. (ناظم الاطباء).
- || مردم صاحب همت. (ناظم الاطباء).
- باغ فردوس، باغ بهشت که هشت باب یا در دارد:
باغ فردوس است، گلبرگش نخوانم یا بهار
جان شیرین است، خورشیدش نگویم یا قمر.
سعدی.
- باغ قدس، بهشت. (ناظم الاطباء).
- باغ لیل و نهار، اشاره به باری تعالی و آفتاب. (ناظم الاطباء).
- باغ وسیع، بهشت. (ناظم الاطباء).
- چهار باغ، خیابانی که به دست ور شاه عباس کبیر در سال 1005 هَ. ق. در اصفهان احداث گردید، ابتدای این خیابان در آن عهد، عمارت منهدم شده ٔ جهان نما (در محل دروازه دولت فعلی اصفهان) بود و انتهای آن باغ و قصر هزار جریب، در محل فعلی دروازه ٔ شیراز. از قصر جهان نما تا پل اللهوردی خان بنام چهارباغ پائین و از پل مزبور تا قصر هزار جریب چهار باغ بالا نام داشته است. وجه تسمیه ٔ آن باین علت بوده که در هر یک از اضلاع شرقی و غربی دو چهار باغ پایین و بالا، چهار باغ بزرگ وجود داشته و هر باغ دارای دو عمارت بوده. دیوار باغها نیز صورت مشبک داشت و از خیابان، فضای مشجر باغها نمایان بود. (از گزارشهای باستانشناسی ج 3ص 204). و رجوع به اصفهان و همچنین آثار ایران جزو اول از ج 2 ص 67 تا 74 شود.
|| تره کاری. (هفت قلزم). || آبگیر. (هفت قلزم). || کنایه از روزگار و دنیا. (برهان قاطع) (هفت قلزم) (ناظم الاطباء). باغ جهان.روزگار. دنیا. || زراعت. (هفت قلزم).
- در باغ سبز نشان دادن، وعده های امیدبخش دادن. وعده های خوش بی اساس کردن. (یادداشت مؤلف). و رجوع به در باغ سبز نمودن شود.
- هشت باغ، کنایه ازبهشت:
ز نه خراس برون شو بکوی هشت صفت
که هست حاصل این هشت، هشت باغ بقا.
خاقانی.
داده ست قضا بهای قدرت
نه گلشن و هشت باغ درهم.
خاقانی.

باغ. (اِخ) دهی است به مرو. قریه ای است در دو فرسخی مرو که آنرا باغ و برزن نیز گویند. (از معجم البلدان) (مراصدالاطلاع) (مرآت البلدان ج 1 ص 161) (انساب سمعانی ج 1 ورق 61).

باغ. (اِخ) دهی است از دهستان قوشخانه بخش باجگیران شهرستان قوچان که در 70 هزارگزی شمال باختر باجگیران واقعاست. ناحیه ای است کوهستانی و سردسیر با 238 سکنه و آب آن از چشمه و قنات تأمین میشود. محصول عمده ٔ آن غلات و میوه و شغل مردمش زراعت و قالیچه و گلیم بافی وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).

باغ. (اِخ) دهی است از دهستان حومه ٔ بخش شاهیندژ شهرستان مراغه که در 26 هزارگزی جنوب خاوری شاهیندژ و 11 هزارگزی جنوب باختری راه ارابه رو شاهین دژ به تکاب واقع است. ناحیه ای است کوهستانی با آب و هوای معتدل و 309 تن سکنه و آب آن از چشمه تأمین میشود. محصول عمده ٔ آن: غلات، کرچک و حبوبات و شغل مردمش زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان جاجیم بافی و راهش مالرو است. در این محل دو قریه بفاصله ٔ 2 هزارگز بنام باغ بالا و باغ پائین مشهور است و سکنه ٔ باغ پایین 186 نفر است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).

فرهنگ عمید

باغ

زمینی که دور آن را دیوار کرده و انواع درختان در آن کاشته باشند، بوستان،
* باغ ارم: [قدیمی]
[مجاز] بهشت،
باغی مانند بهشت،
باغی که شداد ساخت: دید باغی نه باغ بلکه بهشت / به ز باغ ارم به طبع و سرشت (نظامی۴: ۶۷۶)،
* باغ بهشت:
بهشت،
باغ بسیار باصفا که از خرمی مانند بهشت باشد: در زمینی درخت باید کشت / کآورد میوه‌ای چو باغ بهشت (نظامی۴: ۵۵۱)،
* باغ خلد: [قدیمی] بهشت، باغ بهشت،
* باغ سیاووشان: (موسیقی) [قدیمی] از الحان قدیم ایرانی،
* باغ شهریار: (موسیقی) [قدیمی] از الحان قدیم ایرانی،
* باغ شیرین: (موسیقی) [قدیمی] از الحان سی‌گانۀ باربد: چو کردی باغ شیرین را شکربار / درخت تلخ را شیرین شدی بار (نظامی۱۴: ۱۸۱)،
* باغ‌وحش: محوطه‌ای که در آن انواع حیوانات اهلی و وحشی را برای تماشای مردم نگه‌داری می‌کنند،

گویش مازندرانی

باغ

باغ به معنی مطلق آن شامل هر نوع باغی اعم از باغ های صیفی کاری، جالیز...

ترکی به فارسی

باغ

بند 2- بستگی، 3- باغ؛ 4- تاکستان

معادل ابجد

باغ میوه

1064

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری